کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

وبلاگ کیان، مرد کوچک

پایان تابستان 93 کیان عزیزم

کیان  جان پسر نازنینم از اینکه یه مدت طولانی وبلاگت رو آپ نکردم شرمنده ام؛ هر چه بزرگتر میشی مجال کمتری برای این کارها به مامان میدی. ولی عزیز دلم عکسها ت رو گلچین کرده بودم تا در اولین فرصت وبلاگت رو آپ کنم. در حال حاضر شما به خونه بابا علی رفتی راستش برعکس چند ماه گذشته این روزها قبول نمیکنی که بدون من و بابا خونه مادر جون و بابا علی بری و تا میگم کیان میری خونه مادرجون بمونی؟ با گریه میگی خودتم بیا!!! این رو میزارم به حساب تغییرات هورمونی که هر شش ماه برای بچه های در حال رشد رخ میده و روحیات اونهارو متحول میکنه؛ خلاصه امروز راضی شدی همراه بابا بری و بابایی هم بعد رسوندن شما به دفتر کارش رفته و من هم علی رغم اینکه...
5 دی 1393

سفرنامه ترکیه و دومین سالگرد تولد کیان

 کیان جون بدون مقدمه برم سر اصل مطلب، همیشه دوست دارم بهترین لحظه های زندگی ت هیجان انگیز و به یاد ماندنی برگزار بشن روزهایی مثل روز تولد یا روزهایی که اولین هات رو تجربه میکنی مثل زمانی که بخوای به کلاس اول دبستان بری . من و بابا جون تصمیم داشتیم برای استراحت و تعطیلات تابستونی به کشور ترکیه سفر کنیم، از اونجا که تولد شما در آخرین ماه تابستونه قرار شد برنامه سفر رو طوری تنظیم کنیم که روزهای پایانی دوسالگی ت ترکیه باشیم تا تولدی متفاوت و خاطره انگیز داشته باشی. طبق قرار سفر روز جمعه 14 شهریور ماه ساعت 9:30 صبح با پرواز قشم ایر به سمت شهر ازمیر ترکیه آغاز میشد ولی از اونجایی که پرواز آن تایم در کشور ما آرزویی ب...
23 شهريور 1393

دومین تولد گروهی فرشته های ناز شهریوری

کیان عزیزم قبلا درباره نی نی سایت و مامانهایی که همزمان با من باردار بودن و فرشته های نازشون که مثل شما شهریور ماه به دنیا اومدند برات نوشتم. خداوندو شاکریم که شما فرشته های نازو به ما داد و به شکرانه این نعمت بزرگ و یاد آوری خاطرات خوب دوران بارداری مخصوصا سه ماهه آخر که مصادف با فصل گرم و دلنشین تابستان بود که واقعا چه لحظه های ناب و هیجان انگیزی رو سپری کردیم، دومین سالگرد تولدتون رو به صورت گروهی جشن گرفتیم. این جشن زیبا در روز جمعه بیست و چهارم مرداد ماه از ساعت چهار تا هفت عصر در خانه بازی تماشا واقع در شهرک غرب برگزار شد. لحظه ورود به سالن خانه بازی ارکست در حال نواختن بود و نینی های ناز بغل مامان باباها نانای میکردن و صدا به صد...
11 شهريور 1393

پایان 22 ماهگی و 23 ماهگی پسرم به روایت تصویر

به قول دوستی شاه پسرم : باز هم شرمنده تو ام که نمیتونم وبلاگت رو زود به زود آپدیت کنم ولی باور کن با شیطنتهات وقتی واسه مامان باقی نمیذاری. به روایت تصویر روزهای قشنگی که گذشت رو برات ثبت میکنم. کیان عزیزم در گذر از بازی های جام جهانی 2014 یه روز خوب در پارک ساعی همراه دوستای خوبمون خاله افسانه مامان پارمین گلی و خاله سانی مامان شادیسا گلی. کشمکش پارمین و شادیسا سر کیف خوشگله و تماشای بیطرافانه کیان   کیان و شخصیت انیمیشن داستان اسباب بازی "وودی" در حال تماشای تلویزیون دوست خوبم و خاله مهربونت سانی جون زحمت کشید و یه روز برای ناهار مارو به خونشون د...
8 شهريور 1393

سفرنامه شمال در اولین روزهای تابستان 93

پسریم سلام مامانی ماشالله این روزها از زندگی مون انقدر پر از کار و برنامه شده که کمتر فرصتی پیدا میکنم تا وبلاگت رو آپ کنم. الان هم شما منزل بابابزرگ هستی و بابایی هم جهت امور کاری از روز گذشته به شهر نوشهر رفته و در حال حاضر من منتظر هستم تا بابایی از راه برسه و در این فرصت وبلاگت رو آپ میکنم. یه کمی از این روزهایت بنویسم و بعد بریم سراغ سفرنامه شمال ... حدودا دو ماه دیگه دو سالت کامل میشه و من گاهی اوقات باورم نمیشه که زمان انقدر زود میگذره و انگار همین دیروز بود که بدنیا اومده بودی. هر روز کارها و کلمات جدیدی یاد میگیری مثلا دیروز داشتیم با هم بازی میکردیم بازی که تموم شد گفتم پسریم بیا از اول بازی کنیم و گفتی اوزل یعنی ...
13 تير 1393

کیان کوچولوی بیست و یک ماهه

پسر نازم با یک روز تاخیر بیست و یکمین ماهگرد تولدت مبارک. خیلی دوست داشتم دیروز وبلاگت رو آپ کنم اما به مامان فرصت و مجال ندادی و دوست هم نداری که مامان حواسش به موبایل یا لب تاپ باشه، الان هم در خواب ناز بعد از ظهر هستی و من سریع اومدم تا وبلاگتو آپ کنم هرچند که من هم خیلی خوابم میامومد. ماشالله هر روز شیرین تر میشی و با اون زبون کودکانه ت سعی میکنی حرف بزنی. بعضی از کلامتی که اشتباه میگی خیلی بانمکه و خندم میگیره و خوشم میاد تکرارشون کنی البته من درست تلفظ میکنم تا صحیحشو یاد بگیری عزیزم. مثلا به ماشین میگی مانیش، یا به گوش موبایل میگی گونیش، وقتی میخوای بشینیم و باهات بازی کنیم با دست محل مورد نظرت رو برای نشستن نشون میدی و میگی ...
20 خرداد 1393

کیان جون در گذر از بیست ماهگی

پسرم بی مقدمه برم سر اصل مطب در یک روز خوب بهاری در ماه اردیبهشت من و بهار جون مامان باران نانازه قرار گذاشتیم تا به بوستان گفتگو بریم حسابی از قرارمون خوشحال بودیم تا اینکه یهویی هوا ابری شد و باران بهاری تندی شروع به باریدن کرد و گویا خیال بند اومدن نداشت در نتیجه قرار کنسل بود اما بهار جون لطف کرد و مارو به خونشون دعوت کرد ما هم از خدا خواسته رفتیم تو و باران اولش سر اسباب بازی ها با هم کنار نمیومدین و هرچی باران جون دستش بود شما میخواستی و هر چی شما برمیداشتی باران جون میخواست اما آخر کاری با هم دوست شدین و در بازی کردن مشارکت میکردین. من و بهار جون هم حسابی گپ زدیم تا اینکه بابا اومد دنبالمون. اینم عکسها...
17 ارديبهشت 1393

آنچه در نیمه دوم فروردین ماه گذشت

پسر نازم، کیان جان حدود یک ماه هستش که فرصت نکردم وبلاگت رو آپدیت کنم چون ماشالله انقدر شیطون شدی که همش باید دنبالت بدوام و باهات بازی کنم و کارهای خونه هم که تموم شدنی نیست و مجالی به مامان نمیده. یک ماه و نیم از فصل بهار رو پشت سرگذاشتیم و تقریبا هر روز در هوای دلنشین بهاری به پارک رفتیم. توی پارک خیلی خوشحال هستی از سرسره ها بالا میری تاب بازی میکنی و اینور و انور میدوی و خوراکی میل میکنی و مامان هم باید در کنارت باشم اگه روی نیمکت بشیم و بخوام از دور نظاره گر بازیت باشم قبول نمیکنی میای دستمو میگیری و میگی پاشو بیا کنار من و علاقه داری با کودکان بزرگتر از خودت بازی کنی بعد از اینکه حسابی بازی کردی و خسته شدی سوار کالسکه میش...
17 ارديبهشت 1393

سفرنامه کرمانشاه در نوروز 1393

عزیزم در هفته دوم تعطیلات عید نوروز تصمیم بر آن شد که برای دیدار اقوام پدری و عوض کردن آب و هوا به شهر کرمانشاه سفر کنیم. مامان، بابا، شما پسر گلم و عمو محسن سوار بر ماشین ال نودمون که به تازگی خریداری کرده بودیم در دهمین روز بهاری فروردین حدود ساعت سه و نیم بعد از ظهر به سمت کرمانشاه حرکت کردیم. حدود دو ساعت از مسیر رو شما خیلی آقا روی صندلی ماشین نشسته بودی و عمو محسن شما رو سرگرم میکرد میخندیدی و خوشحال بودی بعد از اون خسته شدی و شروع به نق نق کردی بابا ماشین رو کنار زد تا کمی استراحت کنیم. بعد از کمی استراحت و بازی به خواب ناز فرو رفتی تا نیمه های راه خوابیدی بعد که بیدار شدی کمی تنقلات خوردی و دیگه روی صندلی ماشینت بند نشدی ...
20 فروردين 1393