کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

وبلاگ کیان، مرد کوچک

آنچه در نیمه دوم فروردین ماه گذشت

1393/2/17 22:12
نویسنده : الناز
515 بازدید
اشتراک گذاری

پسر نازم، کیان جان

حدود یک ماه هستش که فرصت نکردم وبلاگت رو آپدیت کنم چون ماشالله انقدر شیطون شدی که همش باید دنبالت بدوام و باهات بازی کنم و کارهای خونه هم که تموم شدنی نیست و مجالی به مامان نمیده. یک ماه و نیم از فصل بهار رو پشت سرگذاشتیم و تقریبا هر روز در هوای دلنشین بهاری به پارک رفتیم. توی پارک خیلی خوشحال هستی از سرسره ها بالا میری تاب بازی میکنی و اینور و انور میدوی و خوراکی میل میکنی و مامان هم باید در کنارت باشم اگه روی نیمکت بشیم و بخوام از دور نظاره گر بازیت باشم قبول نمیکنی میای دستمو میگیری و میگی پاشو بیا کنار من و علاقه داری با کودکان بزرگتر از خودت بازی کنی بعد از اینکه حسابی بازی کردی و خسته شدی سوار کالسکه میشی و با هم دور پارک میچرخیم و از دیدن جوجو و پیشی لذت میبری و بعد چشمانت خسته میشه و به خواب میری.

در ماه گذشته فروردین ماه روز بیست و پنجم برای ویزیت پیش دکتر کودکان آقای ناطقی رفتیم و این اولین ویزیت شما با ایشون بود. راستش از وقتی دنیا اومدی سه تا دکتر مختلف داشتی و هیچ کدوم باب میل مامان نبود اما این یکی حسابی به دلم نشست. اولین دکترت آقای حسینی بود که بسیار بسیار تشخیص و ویزیتش رو قبول داشتم اما یک روز که شما حسابی تب داشتی با بابا به مطب رفتیم حسابی شلوغ بود از منشی خواستیم که اورژانسی ویزیت بشی اما منشی با لحن توهین آمیز گفت دکتر بدون وقت ویزیت نمیکنه ما هم حسابی ناراحت شدیم چون حدود هفت هشت ماه شما رو برای ویزیت پیشش برده بودیم و انتظار داشتیم که در موقعیت حساس و اورژانسی ویزیت کنه و حداقل رفتار مناسبی با پدر مادر کودک داشته باشن چون در اون لحظه خودمون حسابی نگران و مضطرب هستیم و برخورد نامناسب حالمونو بدتر کرد این شد که دیگه برای ویزیت پیش ایشون نرفتیم. دکتر بعدی شما دکتر ممیشی در بیمارستان بهمن واقع در شهرک غرب بودند ایشون هم به پیشنهاد یکی از دوستان که خودشون پزشک بودن انتخاب کردیم با اینکه از خونمون خیلی دور بود ولی هر ماه شمارو برای ویزیت میبردم و ایشون دکتری بودن که شمارو ختنه کردن اما چی شد که باز هم این دکتر مورد قبول مامان بابا قرار نگرفت بعد چند ماه دکتر برای خودشون دستیار آوردن و کارهای معاینه رو به ایشون دادند چون تعداد مراجعه ها زیاد بود و ما هم مایل بودیم شما مستقیما توسط پزشک متخصص معاینه بشی دیگه برای ویزیت پیش ایشون نرفتیم. بعد از اون اول آبان ماه سال 92 محله زندگی مون رو تغییر دادیم تا به دفتر کار بابا نزدیک باشیم به محله خوب یوسف آباد اثاث کشی کردیم من با جستجو در اینترنت دکتر خیلی عالی نزدیک منزل جدیدمون پیدا کردم دکتر لسانی با سابقه پنجاه شصت سال طبابت و تدریس در دانشگاه شهید بهشتی و واقعا عالی بودن چون سرماخوردگی زمستون شمارو بدون تجویز آنتی بیوتیک و دادن داروهای ساده دیگه خوب کردن. اما دو بار بیشتر برای ویزیت پیش ایشون نرفتیم چون مطب بسیار شلوغ بود و کلی باید انتظار میکشیدیم. همین موقع ها بود که شما رو از شیر گرفته بودم و خیلی خیلی از بد غذایی شما ناراحت بودم مخصوصا اینکه لب به شیر خشک یا شیر پاستوریزه هم نمیزدی و دنبال یه دکتری بودم که حسابی باهاش درد و دل کنم تا اینکه دوستم دکتر ناطقی رو معرفی کردن. و قبل از سال نو برای بیست و پنجم فروردین ماه سال نو وقت گرفتم.

ادامه داستان در ادامه مطلب...

روز ملاقات با دکتر ناطقی فرا رسید و من با کلی فکر و نگرانی همراه شما به مطب ایشون رفتیم اما چون زود حرکت کردیم یک ساعت زودتر از وقتمون رسیدیم. مطب ایشون واقع در ضلع شمال شرقی میدان ونک هست و من تصمیم گرفتم اولین گردش دو نفری مون رو توی پاساژ ونک با هم انجام بدیم. قبل از اینکه به پاساژ بریم به یک اسباب بازی فروشی بزرگ رفتیم و شما حسابی کیف کردی البته دلت از اون ماشین کوچولوها هم میخواست اما قیمتش رو خیلی گرون میگفت و در ضمن شما سه تا از اونا داشتی به خاطر همین نخریدیم.

چقدر ماشیننننننننن

من که پول ندارم بخرم(الهییییییییییی فدات شم عزیزممحبت)

با دیدن مغازه کفش فروشی از دید اون همه کفش ذوق زده میشدی و میگفتی بفش(یعنی کفش)

بعد از گشت و گذار داخل پاساژ به مطب برگشتیم وقتی به اتاق دکتر وارد شدیم و همین که شما رو برای وزن کردن روی ترازو گذاشتم شروع به گریه کردی و در طول معاینه نذاشتی بفهمم دکتر چی میگه چون دکتر هم خیلی ملو صحبت میکرد ولی از معاینه شون راضی بودم دندانهات رو هم معاینه کرد و گفت که سیاهی دندونهای جلو به خاطر قطره آهنه و دندون آسیابت پوسیدگی داره و خیلی خوبه که دیگه شبها شیر نمیخوری. برعکس تصور من دکتر از اینکه در پایان شانزده ماهگی از شیر گرفتمت اظهار رضایت کرد و گفت اگه از شیر نمیگرفتمت وزن نمیگرفتی چون گفتم که اصلا لب به هیچ غذایی نمیزدی و فقط هر نیم ساعت سینه میخوردی دکتر گفت خوردن سینه بعد از یکسال بیشتر به خاطر وابستگی کودک به مادر وگرنه باید بچه بعد از یکسالگی غذا بخوره و تغذیه با شیر مادر کمتر بشه. با نگاهی به وزن تولد و وزن یکسالگی ت و وزن حال حاضرت(10700) گفت که وزن یکسالگی رضایت بخش نبوده ولی گویا از زمانی که از شیر گرفته شدی وزن گیریت بهتر شده و هنوز جا داره چربی بیشتری زیر پوستت جمع بشه قدت هم 87 سانی متر و دور سرت هم 46 سانتی متر بود. از نخوردن شیر پاستوریزه به دکتر ابراز نگرانی کردم دکتر گفت جای نگرانی نیست حالا که شیر نمیخوره صبحا پنیر عصرها بستنی و شب هم یک پیاله ماست نوش جان کنی و حتی میشه شربت کلسیم بخوری که دکتر نیازی ندید. خلاصه با رضایت از مطب بیرون اومدیم و چون زمان ترافیک بود هیچ آژانسی قبول نکرد بیاد و من هم تصمیم گرفتم شمارو به پارک سئول که در اون نزدیکی بود ببرم بازی کنی تا بابا بیاد دنبالمون.

خوبه برم اون سرسره هارو سوار بشم(پارک سئول)

خلاصه اینطور شد که فروردین ماه به پایان رسید.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)