کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

وبلاگ کیان، مرد کوچک

سفرنامه کرمانشاه در نوروز 1393

1393/1/20 0:29
نویسنده : الناز
1,291 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم

در هفته دوم تعطیلات عید نوروز تصمیم بر آن شد که برای دیدار اقوام پدری و عوض کردن آب و هوا به شهر کرمانشاه سفر کنیم. مامان، بابا، شما پسر گلم و عمو محسن سوار بر ماشین ال نودمون که به تازگی خریداری کرده بودیم در دهمین روز بهاری فروردین حدود ساعت سه و نیم بعد از ظهر به سمت کرمانشاه حرکت کردیم. حدود دو ساعت از مسیر رو شما خیلی آقا روی صندلی ماشین نشسته بودی و عمو محسن شما رو سرگرم میکرد میخندیدی و خوشحال بودی بعد از اون خسته شدی و شروع به نق نق کردی بابا ماشین رو کنار زد تا کمی استراحت کنیم. بعد از کمی استراحت و بازی به خواب ناز فرو رفتی تا نیمه های راه خوابیدی بعد که بیدار شدی کمی تنقلات خوردی و دیگه روی صندلی ماشینت بند نشدی و مجبور شدم بغلت کنم . در نهایت ساعت ده شب در حالی که باران تندی میبارید به مقصد رسیدیم(خانه دایی بابا در شهر کرمانشاه). همه منتظر ما بودند خاله بابا که همه ایشونو عزیزی صدا میزنن هم به استقبال ما آمده بودن و مامان بزرگ(مامان بابا) هم از اوایل عید نوروز اونجا رفته بودن. با رسیدن ما سفره شام به سرعت پهن شد و شما خیلی زود و راحت با همه آشنا و صمیمی شدی.

در خانه دایی پرویز شلوغی و دیدن آدمهای جدید چیزی که شما عاشقش هستی به راه بود مثلا فردای روزی که رسیدیم آبجی زهرا دخترخاله بابا همراه دختر نازش هانیه جون به دیدن ما اومدن و با اونها هم حسابی سرگرم شدی همینطور با پسردایی بابا علیرضا جون که حدودا یازده ساله ست حسابی رفیق شدی و با اون زبون شیرینت صداش میزدی عیی اضا. در این روز تصمیم گرفتیم به آثار باستانی طاق بستان بریم و چون عصری حرکت کردیم با سرما شدید رو به رو شدیم شما با وجود اینکه لباس گرم تنت بود نمیخواستی اونجا باشی و گریه میکردی و خودتو توی بغل بابا جمع میکردی تا گرم بشی برای عکس گرفتن هم همکاری نکردی.

روز دوم مسافرت برای پیک نیک به تفریگاه سراب نیلوفر رفتیم خوشبختانه هوا آفتابی و بهاری شده بود و بهمون خیلی خوش گذشت حسابی بازی کردی و شاد بودی عصر موقع برگشت به خونه توی ماشین به خواب عمیقی فرو رفتی ما هم به بازار سنتی کرمانشاه معروف به تاریکه بازار رفتیم و کمی سوغاتی خریدیم شما هنوز توی کالسکه در خواب ناز بودی. شب هم برای عید دیدنی به خانه پسرخاله بابا رفتیم و بعد همراه اونها برای صرف شام و شب نشینی روانه خانه عزیزی شدیم.

روز سوم مسافرت که سیزده بدر بود جمیعا به پارک شرقی که پارک بزرگ و با صفایی در شهر کرمانشاه ست رفتیم هوا سرد و ابری بود ناهار رو سریع خوردیم و بعد آتش کوچکی که علیرضا از سر بازیگوشی روشن کرده بود رو تبدیل به آتش بزرگی کردیم تا گرم بشیم خیلی دلچسب بود. و شما پشت سر هم میگفتی آتیش قربونت بشم.با نم نم بارون روانه خانه دایی شدیم و همه برای شام اونجا موندن مردها مشغول بازی با پلی استیشن، خانم ها مشغول صحبت و بچه ها هم مشغول بازی و شیطنت شدن.

و در آخر روز پنج شنبه چهاردهم فروردین عزم بازگشت به تهران رو کردیم ساعت ده صبح  همراه مامان بزرگ و عمو محسن به راه افتادیم متاسفانه شما که در خوردن شیرینی و آجیل زیاده روی کرده بودی بالا آوردی و در طول مسیر اسهال شدی همه خیلی ناراحت شدیم چند بار در طول مسیر برای تعویض پوشک و لباسهات ایستادیم چیزی نمیتونستی بخوری و فقط به زور کمی ماست و نعنا بهت دادیم و تا تهران خوابیدی. خداروشکر زود خوب شدی.

خلاصه داستان اینکه در کرمانشاه حسابی سرگرم بودی با همه خوب ارتباط برقرار میکردی و با مامان، بابا کاری نداشتی ما هم یه استراحتی کردیم صبحا که از خواب پا میشدی مامان بزرگ کارهاتو انجام میداد و من و بابا حسابی میخوابیدیم و خستگی مون در میرفت جا داره ازشون تشکر کنم.

عکس های سفر در ادامه مطلب

کیان در حال استراحت بین راه

مسافرت

خواب ناز در مسیر رفت به کرمانشاه

مسافرت

طاق بستان - کرمانشاه(سرده بریم خونه)

مسافرت

مسافرت 

کیان جون در تفریگاه سراب نیلوفر - کرمانشاه

مسافرت

مسافرت

سیزده بدر - پارک شرقی - کرمانشاه

مسافرت

عزیز دلم در راه بازگشت به تهران در خواب سیب میخوره

مسافرت


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)