کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

وبلاگ کیان، مرد کوچک

پسرم، کیان عزیزم، نور چشم مامان باباش، چراغ خونه

تولد سه سالگی کیان جون

سلام نفس مامان امروز بیست و نهم اسفند ماهه، ساعت نه و نیم صبح و شما و بابا هنوز در خواب نازید. منم اومدم تا وبلاگت رو آپ کنم یا بعبارتی دفترچه خاطرات سال 94 رو ببندم. این کارهای دقیقه نودی آخر سال هم خودش یه شور و هیجانی داره والا... خوب برویم سراغ ماجرای تولد سه سالگیت مامانم یه کاری که مامان امسال انجام داد و الان احساس میکنم که خیلی دوستش دارم و حسابی جای پیشرفت دارم و کلی برنامه در ذهنم چیدم که ان شاالله بالفعل بشه این بود که در دوره های دکوراتوری کیک خامه و فوندانت شرکت کردم اولش برام اینقدر مهم نبود ولی جذابیت و اهمیتش زمانی بیشتر شد که اولین کیک حرفه ایم رو اونم برای تولد سه سالگی شما آماده کردم. از چند روز ق...
29 اسفند 1394

نگاهی به گذر تابستان سال 94 پسر کوچولوی مامان

سلام عزیز دلممممممممم یکساله واقعا فرصت نشد وبلاگت آپ کنم والا خودت نمیذاری. تا میام سراغ لپ تاپ میای جفت پا روی صفحه کیبوردش وامیستی دو تا از کلیدهاشم که کندی... البته مامان هم امسال مشغله کاری برای خودش درست کرد که حتی فرصت نشد تایم هایی هم که بمهمونی میری(منزل باباجون و مادر جون)؛ وبلاگت آپ کنم. خوب اشکالی نداره عوضش کلی عکس ازت گرفتم خاطراتت هم در جان منه. یه شرح حال کلی بگم و بریم سراغ عکسات الان کیان من، جون من سه سال و شش ماهته، ان شاالله که صدو بیست سالت بشی مامانم. حسابی سر زبون دار شدی و خیلی هم صحبت میکنی ماشالله قدرت درکت هم خیلی خوبه کاملا متوجه کلیه مسایل و موضوعات اطرافت هستی. رنگ مورد علاقت هم زرده همه وسایلت...
22 اسفند 1394

پسرکم نوروز 1394 مبارک

سلام سلام صدتا سلام به عشقم  عید و سال نو مبارک پسرم انشالله در کنار هم سالی شاد و سرشار از سلامتی و رزق و روزی فراوون داشته باشیم. برات بگم از لحظه تحویل سال که حدودا ساعت دو و پانزده دقیقه نیمه شب بود که چند ساعتی قبلش برای صرف شام منزل پدربزرگت بودیم در راه بازگشت شما خوابیدی پس لحظه تحویل سال خواب بودی من هم در حال آپ وبلاگت بودم  بابا هم تلویزیون تماشا میکرد . صبح اولین روز بهاری خیلی دلنشین بود . بعد از صرف ناهار شیک و پیک کردیم در کنار سفره هفت سین عکسهای یادگاری گرفتیم و برای عید دیدنی دوباره به خونه بابا علی رفتیم و بعد هم خونه مادربزرگ مامان که چون مامانی هم هرسال عید پیش مادربزرگم میمونه در هیمنجا عید...
7 فروردين 1394

این پست رو دوست ندارم پس عنوان بی عنوان.

سلام پسر گلم حدود یکساعت دیگه سال تحویل میشه و من دوست داشتم دفتر خاطرات سال 1393 رو ببندم چون هر چه که بود خوب یا بد گذشت. راستش نوشتن این مطلب برام سخت و عذاب آور هست اما به هر حال بخشی از بزرگ شدن تو و من بود پس برات مینویسمش. چند هفته از مهد کودک رفتنت گذشته بود همه چی بنظرم خیلی خوب میومد ساعت خواب و بیدار شدنت خوب تنظیم شده بود، یک روز در میون بین ساعت نه و نیم تا ده به مهد میرفتی، ناهار رو هم اونجا میل میکردی و حسابی خسته میشدی و ساعت یک به خونه میامدیم خیلی راحت به خواب بعدازظهر فرو میرفتی، شبها هم زودتر میخوابیدی و کلی از مهد و بازیها با هم تعریف میکردیم. تا اینکه یه شب بطور ناگهانی گفتی که گوشت درد میکنه بقول خودت مامان گوشم...
1 فروردين 1394

کیان و رویدادهای مهم پاییز 93

عزیز دلم، گلم آخرین روزهای زمستان سال 93 رو سپری میکنیم،روزهایی زیبا پر از شور و شوق برای فرا رسیدن سال نو. الان که این مطلب رو مینویسم بابا محمد عزیز در راه بازگشت به خونه ست و من بی صبرانه منتظرشم.(بابا محمد با تیم فوتبال کانون وکلا به تایلند رفتند تا در مسابقات آسیایی فوتبال وکلا شرکت کنند) حدودا هشت نه روزی با هم تنها بودیم و چققققدررررر جای خالی پدرت رو احساس میکردم. دعایم اینه همیشه سایه پدرت بر سرمون باشه.   پسرم چشمام یاری نمیده میرم بخوابم اولین فرصت آپ خواهم کرد.  سلامممممممممممممممم الان سرحال سرحالم چون هم خوب خوابیدم هم بابایی اومده.  آغاز فصل پاییزت همراه با شرکت در کلاسهای خلاقیت کودک بود...
22 اسفند 1393

پایان تابستان 93 کیان عزیزم

کیان  جان پسر نازنینم از اینکه یه مدت طولانی وبلاگت رو آپ نکردم شرمنده ام؛ هر چه بزرگتر میشی مجال کمتری برای این کارها به مامان میدی. ولی عزیز دلم عکسها ت رو گلچین کرده بودم تا در اولین فرصت وبلاگت رو آپ کنم. در حال حاضر شما به خونه بابا علی رفتی راستش برعکس چند ماه گذشته این روزها قبول نمیکنی که بدون من و بابا خونه مادر جون و بابا علی بری و تا میگم کیان میری خونه مادرجون بمونی؟ با گریه میگی خودتم بیا!!! این رو میزارم به حساب تغییرات هورمونی که هر شش ماه برای بچه های در حال رشد رخ میده و روحیات اونهارو متحول میکنه؛ خلاصه امروز راضی شدی همراه بابا بری و بابایی هم بعد رسوندن شما به دفتر کارش رفته و من هم علی رغم اینکه...
5 دی 1393

سفرنامه ترکیه و دومین سالگرد تولد کیان

 کیان جون بدون مقدمه برم سر اصل مطلب، همیشه دوست دارم بهترین لحظه های زندگی ت هیجان انگیز و به یاد ماندنی برگزار بشن روزهایی مثل روز تولد یا روزهایی که اولین هات رو تجربه میکنی مثل زمانی که بخوای به کلاس اول دبستان بری . من و بابا جون تصمیم داشتیم برای استراحت و تعطیلات تابستونی به کشور ترکیه سفر کنیم، از اونجا که تولد شما در آخرین ماه تابستونه قرار شد برنامه سفر رو طوری تنظیم کنیم که روزهای پایانی دوسالگی ت ترکیه باشیم تا تولدی متفاوت و خاطره انگیز داشته باشی. طبق قرار سفر روز جمعه 14 شهریور ماه ساعت 9:30 صبح با پرواز قشم ایر به سمت شهر ازمیر ترکیه آغاز میشد ولی از اونجایی که پرواز آن تایم در کشور ما آرزویی ب...
23 شهريور 1393

دومین تولد گروهی فرشته های ناز شهریوری

کیان عزیزم قبلا درباره نی نی سایت و مامانهایی که همزمان با من باردار بودن و فرشته های نازشون که مثل شما شهریور ماه به دنیا اومدند برات نوشتم. خداوندو شاکریم که شما فرشته های نازو به ما داد و به شکرانه این نعمت بزرگ و یاد آوری خاطرات خوب دوران بارداری مخصوصا سه ماهه آخر که مصادف با فصل گرم و دلنشین تابستان بود که واقعا چه لحظه های ناب و هیجان انگیزی رو سپری کردیم، دومین سالگرد تولدتون رو به صورت گروهی جشن گرفتیم. این جشن زیبا در روز جمعه بیست و چهارم مرداد ماه از ساعت چهار تا هفت عصر در خانه بازی تماشا واقع در شهرک غرب برگزار شد. لحظه ورود به سالن خانه بازی ارکست در حال نواختن بود و نینی های ناز بغل مامان باباها نانای میکردن و صدا به صد...
11 شهريور 1393

پایان 22 ماهگی و 23 ماهگی پسرم به روایت تصویر

به قول دوستی شاه پسرم : باز هم شرمنده تو ام که نمیتونم وبلاگت رو زود به زود آپدیت کنم ولی باور کن با شیطنتهات وقتی واسه مامان باقی نمیذاری. به روایت تصویر روزهای قشنگی که گذشت رو برات ثبت میکنم. کیان عزیزم در گذر از بازی های جام جهانی 2014 یه روز خوب در پارک ساعی همراه دوستای خوبمون خاله افسانه مامان پارمین گلی و خاله سانی مامان شادیسا گلی. کشمکش پارمین و شادیسا سر کیف خوشگله و تماشای بیطرافانه کیان   کیان و شخصیت انیمیشن داستان اسباب بازی "وودی" در حال تماشای تلویزیون دوست خوبم و خاله مهربونت سانی جون زحمت کشید و یه روز برای ناهار مارو به خونشون د...
8 شهريور 1393