سفرنامه ترکیه و دومین سالگرد تولد کیان
کیان جون
بدون مقدمه برم سر اصل مطلب، همیشه دوست دارم بهترین لحظه های زندگی ت هیجان انگیز و به یاد ماندنی برگزار بشن روزهایی مثل روز تولد یا روزهایی که اولین هات رو تجربه میکنی مثل زمانی که بخوای به کلاس اول دبستان بری .
من و بابا جون تصمیم داشتیم برای استراحت و تعطیلات تابستونی به کشور ترکیه سفر کنیم، از اونجا که تولد شما در آخرین ماه تابستونه قرار شد برنامه سفر رو طوری تنظیم کنیم که روزهای پایانی دوسالگی ت ترکیه باشیم تا تولدی متفاوت و خاطره انگیز داشته باشی. طبق قرار سفر روز جمعه 14 شهریور ماه ساعت 9:30 صبح با پرواز قشم ایر به سمت شهر ازمیر ترکیه آغاز میشد ولی از اونجایی که پرواز آن تایم در کشور ما آرزویی بیش نیست، سرانجام با سه ساعت تاخیر سوار هواپیما شدیم و خوشبختانه با توصیه پزشکت با شربت هیدروکسی زین در هواپیما به خواب رفتی. وقتی به شهر ازمیر رسیدیم به همراه تور لیدر سوار اتوبوس شدیم تا به شهر کوش آداسی بریم و در هتل پنج ستاره افسوس پرینسس به مدت یک هفته عشق و حال کنیم.
بعد از اینکه در اتاق خوشگل و راحتمون مستقر شدیم به خواب عمیقی فرو رفتیم بعد از بیدار شدن برای آب بازی به استخر کم عمق رفتیم تا زمان شام فرا رسید بعد از صرف شام برای show time به آمفی تاتر رفتیم.
لحظه ورود به هتل
کیان در تلاش برقراری ارتباط با تور لیدر
در حال بررسی دستبند هتل که عشقم بهش میگفتی ساعت
این دستبدها رو باید به دستمون میبستیم تا بتونیم از سرویسهای هتل نظیر رستوران، اسنک بار و... استفاده کنیم
نوشیدن نوشابه در فاصله لحظه ورد به هتل تا لحظه تحویل اتاق
لابی هتل
آب بازی در عصر روز اول اقامت
در پشت سرت دریای اژه قرار داره دریایی آروم و زلال که یکی از تمیزترین دریاهای دنیا هستش، اگه با کشتی وسط دریا بری زیبایی های زیر دریا از ماهی و جانوران دریایی... همانند آکواریوم معلوم هستش.
صبح روز دوم اقامت بعد از صرف صبحانه کنار استخر رفتیم شما و بابا مشغول آب بازی شدین و من هم آفتاب گرفتم تا وقت ناهار شد و بعد از صرف ناهار ما متوجه شدیم با شما داستانها خواهیم داشت چون به محض اینکه کمی غذا (البته فقط سیب زمینی سرخ شده رو غذا میدونستی) میل میکردی به من و بابا امون نمیدادی و با نق و غر و گریه میگفتی که بریم بریم بریم....خلاصه روز دوم سفر با استراحت، شنا و بازی کنار استخر هتل سپری شد.
برای روز سوم یعنی یکشنبه تور خرید (رفتن به مرکز خریدی بزرگ در شهر سوکه) ثبت نام کردیم تا سوکه حدود یکساعتی راه بود خوشبختانه در ماشین به خواب ناز رفتی و تا حدود یکساعتی بعد رسیدن به مرکز خرید در کالسکه خواب بودی ما هم در اون یکساعت بهترین لحظات خریدمون رو سپری کردیم وقتی که بیدار شدی در مغازه لباس فروشی بزرگ LCWakiki مشغول خرید سوغاتی بودیم در قسمت کودکان برات یه کفش خوشمل خریدیم که همونجا با اصرار پوشیدشون و دیگه هر جا میخواستیم بریم انگار فقط همین یک جفت کفش داری(مبارکت باشه مادرجونم).
خلاصه اون روز هم گذشت و اگه همکاری میکردی مامان وقت بیشتری برای خرید میداشت. در روز چهارم یعنی دوشنبه برای خرید کیک تولد به مرکز شهر کوش آداسی رفتیم. آدرس یه قنادی خوب به اسم ozsut رو از تور لیدرمون پرسیدیم و با دولموش(ماشینی شبیه مینی بوس های امروزی که حمل و نقل رو با قیمتی مناسبتر از تاکسی ها انجام میدن) به مرکز شهر رسیدیم بعد از خرید کیک (برای یه کیک کوچولو به پول خودمون هفتادوپنج هزار تومن پرداختیم ولی راضی و خوشحال بودیم چون دوست داشتیم روز تولدت حتما کیک داشته باشی) گشتی در خیابان زدیم مغازه های شیکی بود یهو شعبه ای از مغازه LCwakiki دیدم و خوشحال برای خرید هدیه تولدت وارد مغازه شدیم مدت نسبتا طولانی در طبقات بودیم من و بابا برای خودمون هم چیزهایی خریدیم اما به حدی غرغر و اذیت کردی که بابا بشدت عصبانی شده بود و به سختی خودشو کنترل کرد تا عکس العمل بدی انجام نده عاشقتم بابااااااا.اون شب هم گذشت اما متاسفانه روز بعد بابا مریض شد معده اش به هم ریخته بود و گلاب به روت بالا میاورد و بدنش کوفتگی شدید داشت که من حدس میزنم برای این بود که روز قبلش دایم شمارو بغل کرده بود ماشالله دیگه بزرگ شدی و دایم بغل بودنت برامون سخت شده.
کل روز پنجم درون اتاقمون بودیم و بابا استراحت میکرد فقط برای صرف غذا به رستوران و کمی هم در لابی بودیم من هم برای پسرم بادکنک هایی که برده بودم رو باد کردم البته از بادکنک میترسی و ازشون فاصله میگرفتی و میگفتی بادکنک بومممم، ریسه هپی رو با چسب زخم(به علت کمبود امکانات) به دیوار وصل کردم هدیه ها و کیک روی میز گذاشتم لباس خوشگلاتو تنت کردم و چند تا عکس یادگای قشنگ انداختی(عکسهای تولد در ادامه مطلب). عصری حال بابا بهتر شده بود و برای رفتن به تور شب ترکی آماده شدیم واییییییییی که چه شب قشنگی بود.
میز قشنگی که برامون آماده بود
کیان که تا دقایقی چند به خواب ناز میرود
و رقصهای فوق العاده زیبای ترکیه ای
روز ششم و تور پارک آبی(آدالند) یه روز متفاوت با سرسره های آبی و یه عالمه جیغ هیجان انگیز اما شما زیاد دوست نداشتی و میگفتی می ترسم با اون زبون شیرینت.
کیان در آدالند قسمت کودکان
روز بعد آخرین روز اقامت مون بود و تصمیم گرفتیم در هتل بمونیم و گشتی در محوطه هتل بزنیم و یه روز آروم سپری کنیم تا روز بعد با انرژی به ایران برگردیم و امور روزمره از سر بگیریم.
بابای خوب و مهربون از اینجا ازت تشکر میکنم که پا به پای درخواستهای کیان اومدی کلی در موقعیت های مختلف بغلش کردی نق نق و غرغرهاشو به جون خریدی تا من بیشتر بتونم استراحت کنم. عاشقتمممممم محمد
کیان و دوست خارجکی ش
کیان و جناب بودا
سرانجام به پایان آمد این سفر و روز جمعه بیست و یکم شهریور ماه ساعت 9:30 در فرودگاه عدنان مندرس شهر ازمیر آماده شدیم تا به وطن بازگردیم و خداروشکر صحیح و سالم به خونه مون رسیدیم.
صندلی کیان در فرودگاه عدنان مندرس ازمیر
جونم برات بگه که در این سفر تورهای متعددی برگزار میشد. مثل تور بازدید از بافت تاریخی افسوس که چندین هزار سال پیش به دست یونانیان بنا شده، یا بازدید از منطقه شیرینجه قلب شراب سازی ترکیه که حتی رایگان بود، یا یک شب در کشتی میراکل که گشت دریای اژه و بزن و بکوب برپا میکرد و چندین تور سرگم کننده دیگه اما ما به همون دو سه تور خرید، شب ترکی و پارک آبی بسنده کردیم چو میدونستیم خسته و اذیت میشی و هدف ما آرامش و خوش گذشتن به تو پسر نازمون بود مخصوصا که در آخرین روزهای دوسالگی ت به سر میبردی و برای ما هم روزهای مهمی بود (وای خدا پسرم وارد سه سالگی شد شکر شکر شکر) ولی خوب نا گفته نماند که با این وجود کم مامان و بابا رو اذیت نکردی. و ما هم اذیت هارو به حساب کوچولو بودن شما و کم حوصله بودن خودمون گذاشتیم.
دومین سالروز تولدت مبارککککک عشششششششششقمممممممم
جونم آرزوم برات اینه که صدوبیست ساله بشی و همیشه تن و جانت سلامت باشه و شادترین و موفق ترین پسر دنیا باشی
و سر انجام کیان شمع دوسالگی ش رو فوت میکنه
این کادوها لباس هایی برای فصل پاییز و زمستونت هست از طرف من و بابا محمد مبارکت باشه عزیزم
یک خانواده خوب از هموطنانمون که در هتل باهاشون آشنا شدیم در لابی هتل در جشن کوچک تولدت مارو همراهی کردن و ازمون عکس انداختن و برات شعر تولد تولد تولدت مبارک... رو خوندن و باعث شادی باقی افراد حاضر در لابی شدیم و اونها هم با یه حس خوب به ما نگاه میکردن، یه خانم و آقای خارجی هم تو دست زدن دوستانمون رو همراهی کردن ما هم بهشون دو اسلایس کیک دادیم.
ابتدا به کمک دوستامون ریسه هپی رو به دیوار آویختیم
بعد شما خیلی همکاری کردی تا ازت عکس بندازیم ما دست میزدیم و شما اینگونه فیگور میگرفتی
قشنگ کنار مامان بابا نشستی تا عکس بگیریم و اصلا قصد فرار کردن و شیطنت نداشتی
عکس یادگاری با هموطنان مهربون
تولد تولد تولدت میارک...مبارک مبارک تولدت مبارک
هورااااااااااااااااااااااااااااااااا
و سرانجام یک فوت خانوادگی