کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

وبلاگ کیان، مرد کوچک

پسرکم نوروز 1394 مبارک

سلام سلام صدتا سلام به عشقم  عید و سال نو مبارک پسرم انشالله در کنار هم سالی شاد و سرشار از سلامتی و رزق و روزی فراوون داشته باشیم. برات بگم از لحظه تحویل سال که حدودا ساعت دو و پانزده دقیقه نیمه شب بود که چند ساعتی قبلش برای صرف شام منزل پدربزرگت بودیم در راه بازگشت شما خوابیدی پس لحظه تحویل سال خواب بودی من هم در حال آپ وبلاگت بودم  بابا هم تلویزیون تماشا میکرد . صبح اولین روز بهاری خیلی دلنشین بود . بعد از صرف ناهار شیک و پیک کردیم در کنار سفره هفت سین عکسهای یادگاری گرفتیم و برای عید دیدنی دوباره به خونه بابا علی رفتیم و بعد هم خونه مادربزرگ مامان که چون مامانی هم هرسال عید پیش مادربزرگم میمونه در هیمنجا عید...
7 فروردين 1394

این پست رو دوست ندارم پس عنوان بی عنوان.

سلام پسر گلم حدود یکساعت دیگه سال تحویل میشه و من دوست داشتم دفتر خاطرات سال 1393 رو ببندم چون هر چه که بود خوب یا بد گذشت. راستش نوشتن این مطلب برام سخت و عذاب آور هست اما به هر حال بخشی از بزرگ شدن تو و من بود پس برات مینویسمش. چند هفته از مهد کودک رفتنت گذشته بود همه چی بنظرم خیلی خوب میومد ساعت خواب و بیدار شدنت خوب تنظیم شده بود، یک روز در میون بین ساعت نه و نیم تا ده به مهد میرفتی، ناهار رو هم اونجا میل میکردی و حسابی خسته میشدی و ساعت یک به خونه میامدیم خیلی راحت به خواب بعدازظهر فرو میرفتی، شبها هم زودتر میخوابیدی و کلی از مهد و بازیها با هم تعریف میکردیم. تا اینکه یه شب بطور ناگهانی گفتی که گوشت درد میکنه بقول خودت مامان گوشم...
1 فروردين 1394
1