کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

وبلاگ کیان، مرد کوچک

نوزده ماهگی کیان عزیز در نوزدهم فروردین ماه

کیانم نوزدهمین ماهگرد تولدت مبارک مادر. برای من و بابا کنار هم قرار گرفتن اعداد شبیه هم جالبه و همیشه اینو به فال نیک میگیریم و بابا اسمش رو گذاشته اعداد خوشبختی مثل امروز که در نوزدهم فروردین نوزدهمین ماهگرد تولدت هست. ما تاریخ تولدت رو خیلی دوست داریم 91/06/19 قرار گرفتن دوتا عدد 9 و 1 به صورت قرینه برای ما عدد خوشبختیه و تاریخ تولدت به ماه میلادی 09/09/2012 که ماه و روزش شبیه هم هست و ازون عددهای خوشبختی به حساب میاد. از زمان تولدت که نوزدهم شهریور ماه بود بابا عاشق عدد نوزده شده و حتی به اصرار شماره پیراهن فوتبالش رو 19 گرفته و چیز جالب دیگه اینکه امروز بابا برای تعویض پلاک ماشینمون رفت تاریخ صدور روی پلاک ماشین نوزدهم شده...
19 فروردين 1393

شرح روزهای خوب عید

کیان جان در اولین روز سال نو خانواده بابابزرگ و عمه جون برای شام به خونه ما اومدند البته شما شب قبلش خونه بابابزرگ موندی تا مامان بتونه سر فرصت تدارک مهمونی رو ببینه، مهمونی به خوبی برگزار شد اما شما که انگاری در خوردن کاکائو و آجیل زیاده روزی کرده بودی صورتت قرمز و تنت خارش گرفته بود و حسابی در مقابل خوابیدن مقاومت میکردی خلاصه به سختی خوابیدی.   دومین روز عید همراه بابا جون به پارک رفتی و کلی با بچه های هم سن خودت بازی کردی من هم حین شستن و مرتب کردن ظرفهای شب قبل با وجود پنجره آشپزخونه که رو به زمین بازی پارک باز میشه از دیدن شما در حال دویدن و بازی و ارتباط برقرار کردن با نینی ها لذت میبردم. عصر روز دم عید هم به خونه مام...
7 فروردين 1393

سال نو مبارک عشقم

پسر نازنینم   دومین عید نوروز زندگی ت مبارک باشه. یادم میاد سال گذشته لحظه تحویل سال در  خواب ناز بودی و شب عید اولین دندونت در اومده بود و اولین کوتاهی موهات رو انجام دادیم و در آخرین روز سال 1392 برای اولین بار صبح که از خواب بیدار شدی از تختت پایین اومدی، چند وقتی بود که میله ریلی تختت رو پایین زده بودم تا وقتی بیدار میشی بتونی پایین بیای اما وقتی بیدار میشدی یا توی تختت مشغول بازی میشدی یا گریه میکردی که بیام بغلت کنم، فدات شم میترسیدی پایین بیای، با اینکه میله ریلی پایینه اما بازم ارتفاعش برای شما زیاد بود. دیگه حسابی حرف میزنی البته با زبون خودت و ما مفهوم جمله هات رو نمیفهمیم. چند تا کلمه...
3 فروردين 1393

پسر عزیزم هجده ماهگی ت مبارک

قشنگم یک سال و نیم پر از لذت مادر شدن رو در کنار تو پسر عزیزم پشت سر گذاشتم و هزاران بار خداروشکر به خاطر اینکه تو رو به ما داد. قشنگیه هجده ماهگی ت اینه که تقریبا در آستانه عید باستانی نوروز هست و شور و نشاط مضاعفی توی خونمون بوجود اومده. و احساس میکنم وارد مرحله جدید و نویی از زندگی میشی.  فردا هم نوبت واکسن هجده ماهگی ت هست امیدوارم زیاد اذیت نشی. در ماهی که پشت سر گذاشتیم علاقه خوبی به حرف افتادن نشون دادی بیشتر کلمات که از ما میشنوی رو تکرار میکنی گاهی دوباره استفاده میکنی و گاهی انگار در حافظه ت ذخیره میکنی تا بعدا به کار ببری. سعی میکنی با حرف زدن منظورت رو به ما بفهمونی عزیز دلم. مثلا وقتی آب میخوای با اون صدای نازت و...
20 اسفند 1392

حال و هوای اسفند ماه

پسر عزیزم، کیانم همیشه از بچگی م ماه اسفند برام یه ماه خاص و پر از هیجان بوده (و شاید برای خیلی از آدمهای دیگه به خاطر فرهنگ و آداب خاص کشورمون اینطور بوده باشه) خونه تکونی، خرید لباس های نو که موقع سال تحویل و دید و بازدید عید میپوشیدیم، تخم مرغ هایی که مادربزرگم به تعداد نوه هاش به من میداد تا رنگشون کنم و سبز کردن سبزه، خرید ماهی گلی و سفره هفت سین بزرگی که وسط خونه مادربزرگم پهن میشد و لحظه سال تحویل که حتی اگه نیمه شب هم بود ما بیدار میشدیم و گرفتن عیدی از بزرگترها... خلاصه همه اینها برام خیلی دوست داشتنی بود و هست و دلم میخواد که من هم در ماه اسفند فضایی در خونه ایجاد کنم که تو هم از همین دوران کودکی ت واسه رسیدن عید نوروز(ع...
5 اسفند 1392

پایان شانزده ماهگی و از شیر گرفتن پسرکم

پسرکم با تمام شدن شانزدهمین ماه از زندگی ت من و بابا جون تصمیم گرفتیم که شما رو از شیر بگیریم. اگه بخوام از احساسم بگم قلبا راضی به این کار نبودم و دوست داشتم تا پایان دوسالگی ت خودم از شیره وجودم بهت بدم اما گاهی زندگی اونطور که دوست داری پیش نمیره. روزهای اول خیلی سخت بود چون شیر روزانه رو کامل قطع کردم خیلی بی تابی میکردی و دائم بغلم بودی باید سرگرمت میکردم و یا بیرون میبردمت. تا یک هفته شبها موقع خواب و صبحا وقتی بیدار میشدی شیرت میدادم اما بعد از یک هفته اون رو هم قطع کردم. شب اولی که شیر نخوردی تا صبح بیقرار بودی و حسابی گریه و شیون کردی منم پا به پای شما گریه میکردم برای من هم خیلی سخت بود چون شیر دادن به تو برای من هم...
10 بهمن 1392

پایان پانزده ماهگی

پسر نازم کیان بسلامتی پانزده ماهگی رو تمام کردی و در شانزدهمین ماه زندگیت بیشتر از همیشه کارهای شیرین انجام میدی و مثل همیشه باعث شادی دل مامان بابا میشی. واسه پانزدهمین ماهگرد تولدت کیک شکلاتی خریدم اما راضی نشدی باهاش عکس بندازی و گریه میکردی به خاطر دندانهای کرسی ت که در حال در آمدن بودن اذیت و بی حوصله بودی و تنها تونستم این عکس رو ازت بگیرم.  پایان پانزدهمین ماه زندگی کیان جون   دوست دارم از کارهای شیرینت بنویسم.الان دیگه ماشالله همه حرف های مامان بابا رو میفهمی به نظرم تو یه بچه خاص و باهوشی همیشه از خدا میخوام کمکمون کنه تا تو رو در مسیر درستی از ...
3 دی 1392

کیان عزیزم تولد یکسالگی ت مبارک

جشن تولد یکسالگی کیان جون پسرم یکسال از اومدنت به زندگی مون گذشت و من باز هم هزاران بار خدارو بخاطر وجودت شکر میکنم چون با اومدن تو زندگی من و بابا محمد شیرین تر و زیباتر از همیشه شد. و بی شک در این سال گذشته با دیدن اولین های تو پر شوق و شعف ترین روزهای زندگی مان رو سپری کردیم. من و بابا دوست داشتیم برای اولین سالگرد تولدت جشنی بگیریم هر چند کوچک و خودمونی. من دوست داشتم برات یک جشن تولد تم دار بگیرم، تم عدد یک رو انتخاب کردم بعدش به همراه بابا رفتیم مقوا و کاغذ رنگی و مداد رنگی ... خریدیم. بعد خودم برات درست کردم هرچند به زیبایی و تمیزی تم های آماده فروش نشد اما با همه عشق و ذوقم برات درست کردم عزیزم. روز تولدت سه شنبه ب...
26 آذر 1392