کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

وبلاگ کیان، مرد کوچک

سفرنامه شمال در اولین روزهای تابستان 93

پسریم سلام مامانی ماشالله این روزها از زندگی مون انقدر پر از کار و برنامه شده که کمتر فرصتی پیدا میکنم تا وبلاگت رو آپ کنم. الان هم شما منزل بابابزرگ هستی و بابایی هم جهت امور کاری از روز گذشته به شهر نوشهر رفته و در حال حاضر من منتظر هستم تا بابایی از راه برسه و در این فرصت وبلاگت رو آپ میکنم. یه کمی از این روزهایت بنویسم و بعد بریم سراغ سفرنامه شمال ... حدودا دو ماه دیگه دو سالت کامل میشه و من گاهی اوقات باورم نمیشه که زمان انقدر زود میگذره و انگار همین دیروز بود که بدنیا اومده بودی. هر روز کارها و کلمات جدیدی یاد میگیری مثلا دیروز داشتیم با هم بازی میکردیم بازی که تموم شد گفتم پسریم بیا از اول بازی کنیم و گفتی اوزل یعنی ...
13 تير 1393

درد و دل مادر برای پسر عزیزتر از جانش

کیان عزیزم مامان جانم دوست دارم کمی باهات درد و دل کنم، زمانی که این متن رو میخونی یه پسر جوان شدی و حتما قدرت درک درد و دلهای مامانو خواهی داشت. هم اکنون که مینویسم زمان بازی های جام جهانی 2014 برزیل هست و همزمان بازی ایران و آرژانتین در حال پخش زنده ست و شما و بابا به منزل همکار بابا رفتید تا با جمعی از فوتبال دوستان بازی رو تماشا کنید چند دقیقه پیش هم با بابا تماس گرفتم و گفت در حال هورا و تشویق هستی پسر ناز بیست و یک ماهه من. پسرم داشتن یک فرزند سالم و باهوش و یک همسر مهربان و خوب بزرگترین نعمتهایی هستند که خداوند میتونه به انسان بده، و من هزاران بار به خاطر وجود این دو نعمت در زندگیم خداوند مهربانو ...
31 خرداد 1393

کیان کوچولوی بیست و یک ماهه

پسر نازم با یک روز تاخیر بیست و یکمین ماهگرد تولدت مبارک. خیلی دوست داشتم دیروز وبلاگت رو آپ کنم اما به مامان فرصت و مجال ندادی و دوست هم نداری که مامان حواسش به موبایل یا لب تاپ باشه، الان هم در خواب ناز بعد از ظهر هستی و من سریع اومدم تا وبلاگتو آپ کنم هرچند که من هم خیلی خوابم میامومد. ماشالله هر روز شیرین تر میشی و با اون زبون کودکانه ت سعی میکنی حرف بزنی. بعضی از کلامتی که اشتباه میگی خیلی بانمکه و خندم میگیره و خوشم میاد تکرارشون کنی البته من درست تلفظ میکنم تا صحیحشو یاد بگیری عزیزم. مثلا به ماشین میگی مانیش، یا به گوش موبایل میگی گونیش، وقتی میخوای بشینیم و باهات بازی کنیم با دست محل مورد نظرت رو برای نشستن نشون میدی و میگی ...
20 خرداد 1393

کیان جون در گذر از بیست ماهگی

پسرم بی مقدمه برم سر اصل مطب در یک روز خوب بهاری در ماه اردیبهشت من و بهار جون مامان باران نانازه قرار گذاشتیم تا به بوستان گفتگو بریم حسابی از قرارمون خوشحال بودیم تا اینکه یهویی هوا ابری شد و باران بهاری تندی شروع به باریدن کرد و گویا خیال بند اومدن نداشت در نتیجه قرار کنسل بود اما بهار جون لطف کرد و مارو به خونشون دعوت کرد ما هم از خدا خواسته رفتیم تو و باران اولش سر اسباب بازی ها با هم کنار نمیومدین و هرچی باران جون دستش بود شما میخواستی و هر چی شما برمیداشتی باران جون میخواست اما آخر کاری با هم دوست شدین و در بازی کردن مشارکت میکردین. من و بهار جون هم حسابی گپ زدیم تا اینکه بابا اومد دنبالمون. اینم عکسها...
17 ارديبهشت 1393

آنچه در نیمه دوم فروردین ماه گذشت

پسر نازم، کیان جان حدود یک ماه هستش که فرصت نکردم وبلاگت رو آپدیت کنم چون ماشالله انقدر شیطون شدی که همش باید دنبالت بدوام و باهات بازی کنم و کارهای خونه هم که تموم شدنی نیست و مجالی به مامان نمیده. یک ماه و نیم از فصل بهار رو پشت سرگذاشتیم و تقریبا هر روز در هوای دلنشین بهاری به پارک رفتیم. توی پارک خیلی خوشحال هستی از سرسره ها بالا میری تاب بازی میکنی و اینور و انور میدوی و خوراکی میل میکنی و مامان هم باید در کنارت باشم اگه روی نیمکت بشیم و بخوام از دور نظاره گر بازیت باشم قبول نمیکنی میای دستمو میگیری و میگی پاشو بیا کنار من و علاقه داری با کودکان بزرگتر از خودت بازی کنی بعد از اینکه حسابی بازی کردی و خسته شدی سوار کالسکه میش...
17 ارديبهشت 1393

سفرنامه کرمانشاه در نوروز 1393

عزیزم در هفته دوم تعطیلات عید نوروز تصمیم بر آن شد که برای دیدار اقوام پدری و عوض کردن آب و هوا به شهر کرمانشاه سفر کنیم. مامان، بابا، شما پسر گلم و عمو محسن سوار بر ماشین ال نودمون که به تازگی خریداری کرده بودیم در دهمین روز بهاری فروردین حدود ساعت سه و نیم بعد از ظهر به سمت کرمانشاه حرکت کردیم. حدود دو ساعت از مسیر رو شما خیلی آقا روی صندلی ماشین نشسته بودی و عمو محسن شما رو سرگرم میکرد میخندیدی و خوشحال بودی بعد از اون خسته شدی و شروع به نق نق کردی بابا ماشین رو کنار زد تا کمی استراحت کنیم. بعد از کمی استراحت و بازی به خواب ناز فرو رفتی تا نیمه های راه خوابیدی بعد که بیدار شدی کمی تنقلات خوردی و دیگه روی صندلی ماشینت بند نشدی ...
20 فروردين 1393

نوزده ماهگی کیان عزیز در نوزدهم فروردین ماه

کیانم نوزدهمین ماهگرد تولدت مبارک مادر. برای من و بابا کنار هم قرار گرفتن اعداد شبیه هم جالبه و همیشه اینو به فال نیک میگیریم و بابا اسمش رو گذاشته اعداد خوشبختی مثل امروز که در نوزدهم فروردین نوزدهمین ماهگرد تولدت هست. ما تاریخ تولدت رو خیلی دوست داریم 91/06/19 قرار گرفتن دوتا عدد 9 و 1 به صورت قرینه برای ما عدد خوشبختیه و تاریخ تولدت به ماه میلادی 09/09/2012 که ماه و روزش شبیه هم هست و ازون عددهای خوشبختی به حساب میاد. از زمان تولدت که نوزدهم شهریور ماه بود بابا عاشق عدد نوزده شده و حتی به اصرار شماره پیراهن فوتبالش رو 19 گرفته و چیز جالب دیگه اینکه امروز بابا برای تعویض پلاک ماشینمون رفت تاریخ صدور روی پلاک ماشین نوزدهم شده...
19 فروردين 1393

شرح روزهای خوب عید

کیان جان در اولین روز سال نو خانواده بابابزرگ و عمه جون برای شام به خونه ما اومدند البته شما شب قبلش خونه بابابزرگ موندی تا مامان بتونه سر فرصت تدارک مهمونی رو ببینه، مهمونی به خوبی برگزار شد اما شما که انگاری در خوردن کاکائو و آجیل زیاده روزی کرده بودی صورتت قرمز و تنت خارش گرفته بود و حسابی در مقابل خوابیدن مقاومت میکردی خلاصه به سختی خوابیدی.   دومین روز عید همراه بابا جون به پارک رفتی و کلی با بچه های هم سن خودت بازی کردی من هم حین شستن و مرتب کردن ظرفهای شب قبل با وجود پنجره آشپزخونه که رو به زمین بازی پارک باز میشه از دیدن شما در حال دویدن و بازی و ارتباط برقرار کردن با نینی ها لذت میبردم. عصر روز دم عید هم به خونه مام...
7 فروردين 1393

سال نو مبارک عشقم

پسر نازنینم   دومین عید نوروز زندگی ت مبارک باشه. یادم میاد سال گذشته لحظه تحویل سال در  خواب ناز بودی و شب عید اولین دندونت در اومده بود و اولین کوتاهی موهات رو انجام دادیم و در آخرین روز سال 1392 برای اولین بار صبح که از خواب بیدار شدی از تختت پایین اومدی، چند وقتی بود که میله ریلی تختت رو پایین زده بودم تا وقتی بیدار میشی بتونی پایین بیای اما وقتی بیدار میشدی یا توی تختت مشغول بازی میشدی یا گریه میکردی که بیام بغلت کنم، فدات شم میترسیدی پایین بیای، با اینکه میله ریلی پایینه اما بازم ارتفاعش برای شما زیاد بود. دیگه حسابی حرف میزنی البته با زبون خودت و ما مفهوم جمله هات رو نمیفهمیم. چند تا کلمه...
3 فروردين 1393