کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

وبلاگ کیان، مرد کوچک

درد و دل مادر برای پسر عزیزتر از جانش

1393/3/31 22:30
نویسنده : الناز
340 بازدید
اشتراک گذاری

کیان عزیزم

مامان جانم دوست دارم کمی باهات درد و دل کنم، زمانی که این متن رو میخونی یه پسر جوان شدی و حتما قدرت درک درد و دلهای مامانو خواهی داشت. هم اکنون که مینویسم زمان بازی های جام جهانی 2014 برزیل هست و همزمان بازی ایران و آرژانتین در حال پخش زنده ست و شما و بابا به منزل همکار بابا رفتید تا با جمعی از فوتبال دوستان بازی رو تماشا کنید چند دقیقه پیش هم با بابا تماس گرفتم و گفت در حال هورا و تشویق هستی پسر ناز بیست و یک ماهه من.

پسرم داشتن یک فرزند سالم و باهوش و یک همسر مهربان و خوب بزرگترین نعمتهایی هستند که خداوند میتونه به انسان بده، و من هزاران بار به خاطر وجود این دو نعمت در زندگیم خداوند مهربانو شکر میکنم و بزرگترین دعا و آرزویم در درگاه خداوند سلامتی و شادی و موفقیت تو پسر عزیزم هست و همچنین برای خودم و بابا تا بتونیم تورو خوب تربیت کنیم و در تمام مراحل زندگی کنار تو باشیم و انشالله نظاره گر خوشبختیت. متن زیر ناگهان به ذهنم رسید تا برات بنویسم:

هر کاری که برای تربیت و رشد یافتن تو انجام میدهم وظیفه خودم میدانم چون معتقدم وقتی تورا به این دنیا آوردم باید هر کاری که از دستم برمیاید برای خوشبختی تو انجام بدهم و قلبا دوست دارم هیچوقت هیچ منتی به خاطر از خودگذشتگی های مادرانه ام بر سر تو ننهم. زمانی که بیقراری تو را در آغوشم میگیرم و قلبم محزونتر از قلب تو میشود، زمانی که شادی با دیدن خنده هایت پرهیجانترین لحظات زندگی ام را تجربه میکنم، زمانی که تب داری بدنم از بدنت سوزنده تر و دردناکتر میشود و با جانم لمست میکنم. تمام امور تورا بر دیده منت و بدون کوچتکترین ناراحتی انجام میدهم در این زمان که پسر کوچکی هستی مثلا جایت را تمیز میکنم، حمامت میکنم، غذایت را با صبوری میدهم. و حتی زمانی که خسته ترین خسته ها هستم به درخواستهایت با حوصله پاسخ میدهم. این زحمتها تنها مختص من نیست و پدرت هم سهم بسیار بزرگی در پرورش تو دارد حتی بیشتر از من مادر. در این روزها گاهی به آینده های دور میاندیشم آن زمان که تو مستقل شدی و خانواده تشکیل دادی در ذهنم تصویری میگذرد  با خود میگویم اگر روزی ما هم نیاز به کمک داشتیم آیا کیان هم بدن پیر و نه چندان زیبای مارا استحمام خواهد کرد. آیا اگر نیاز داشتیم، با صبوری قاشق های غذا را بر دهان ما خواهد گذاشت. آیا دلتنگی های مارا درک خواهد کرد...ناگهان تلنگری به خود میزنم و میگویم امیدوارم هیچوقت آنقدر پیر و ناتوان نشوم که باعث به زحمت افتادن فرزندم شوم. تو حتما پسر قدردان و مهربانی خواهی شد و اینکه میگویم نمیخواهم ذره ای به تو زحمت بدهم بخاطر احترامی ست که به زندگی شخصی آینده تو دارم  و دوست دارم آن زمان که تو مرد جوانی میشوی ازدواج میکنی بچه دار میشوی آنقدر زن پخته ای شده باشم که زندگی مشترک من و پدرت الگو و راهنمای تو باشد. پس بخاطر آینده زیبای تو شاد خواهم زیست و هر روز عاشقتر از دیروزم بر تو پسرم و پدر مهربانت. پسرم به تو دلبسته م اما وابستگی را نمیپسندم و این بدین معنا نیست که حامی تو نخواهم بود تا جان بر بدن دارم دوستت میدارم و برای خوشبختی و آرامشت تلاش خواهم کرد. میدانم که جوانها از نصیحت خوششان نمیاید اما دلم میخواهد بگویم تا پدر نشوی نمیتوانی صد در صد احساس مرا لمس کنی.

همیشه سلامت و خوشبخت باشی پاره جان و تنم.

 

پسندها (1)

نظرات (0)