کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

وبلاگ کیان، مرد کوچک

شرح روزهای خوب عید

1393/1/7 1:55
نویسنده : الناز
386 بازدید
اشتراک گذاری

کیان جان

در اولین روز سال نو خانواده بابابزرگ و عمه جون برای شام به خونه ما اومدند البته شما شب قبلش خونه بابابزرگ موندی تا مامان بتونه سر فرصت تدارک مهمونی رو ببینه، مهمونی به خوبی برگزار شد اما شما که انگاری در خوردن کاکائو و آجیل زیاده روزی کرده بودی صورتت قرمز و تنت خارش گرفته بود و حسابی در مقابل خوابیدن مقاومت میکردی خلاصه به سختی خوابیدی.

 دومین روز عید همراه بابا جون به پارک رفتی و کلی با بچه های هم سن خودت بازی کردی من هم حین شستن و مرتب کردن ظرفهای شب قبل با وجود پنجره آشپزخونه که رو به زمین بازی پارک باز میشه از دیدن شما در حال دویدن و بازی و ارتباط برقرار کردن با نینی ها لذت میبردم. عصر روز دم عید هم به خونه مامان جون(مامان بزرگ مامان) رفتیم وسط راه من برای خریدن دسته گل از ماشین پیاده شدم و شما حسابی شاکی شدی و تا زمانی که خونه مامان جون بودیم بدقلقی کردی و دیگه اینکه عیدی هم گرفتیم مامابزرگ(مامان مامان) به من و بابا و شما نوه نازش، نفری صد هزار تومن عیدی داد(دست گلش درد نکنه)...مامان جون بنا به رسمی هر سال به تمامی نوه نتیجه ها که شاید تعداد اونها به سی و خرده ای برسه یک عدد دو هزارتومنی از لای قرآن به عنوان تبرک عیدی میداد اما امسال عیدی دادن به ما نوه ها رو حذف کرده بود و به نتیجه ها نفری ده هزار تومن عیدی میداد(عزیزم دستش درد نکنه مامان جون در روز اول فروردین وارد هشتاد و سومین سال تولدش شد، انشالله تنش سلامت باشه و سایه ش بالاسر فامیل) خلاصه بعد خونه مامان جون برای عیدی دیدی و صرف شام به خونه دایی پیمان عزیز رفتیم،پسردایی جون کوروشی نبود چون همراه بابابزرگش اینا به شمال رفته بود دایی و زندایی حسابی از ما پذیرایی کردن و خیلی به ما خوش گذشت و باز هم داستان شیرین عیدی گرفتن...دایی پیمان سی هزار تومن به شما عیدی داد. متاسفانه باز هم در خوردن آجیل(بادوم مخصوصا) زیاده روی کردی و هرچی میخواستم جلوی خوردنت رو بگیرم زورم بهت نمیرسید و دوباره دچار خارش شدی بدنبالش بد قلقی ها هم شروع شد و ما که هنوز مایل بودیم خونه دایی بشینیم مجبور شدیم به خونه بیایم و الان هم شما در خواب ناز هستی

امیدوارم در دید و بازدید های آتی با مامان همکاری کنی و کاکائو و آجیل کم بخوری.

 

انشالله خاطرات باقی روزهای عید رو در ادامه مطلب خواهم نوشت.

 

چند تا عکس از گلم در صبح چهارمین روز عید نوروز در پارک دم خونه (پارک قزل قلعه)

علاقه مند به بالارفتن از سرسره های آهنی و خطرناک( مرحله 1)

سرسره

مرحله 2

سرسره

مرحله آخر

سرسره

علاقه مند به پله نوردی

پله نوردی

پله نوردی

پسرک نازم الان که این مطلب رو برات آپ میکنم ششمین  روز از عید نوروز رو با حضور عمو مصطفی و خاله نیلوفر و نهال کوچولو در خونمون پشت سر گذاشتیم. با شروع شدن کلافگی ناشی از خواب شما و نهال جون و مقاوت شدید در مقابل خوابیدن در ساعت یازده و نیم شب جهت کالسکه پیمایی به پارک پایین خونه رفتیم  و شما دوتا کوچولوها در کالسکه به خواب ناز فرو رفتید.


 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عمه ریحانه
8 فروردین 93 17:43
عزیزم قربون بازی کردنت دلم برات تنگ شده عزیزم 1هفتس نشده ببینمت عمه
عمه ریحانه
13 فروردین 93 0:24
عزیزم عاشقتم دلم خیلی برات تنگ شده الان 12 فروردین ساعت 12شبه و من شمارو از2فروردین نتونستم ببینم یعنی جور نشد خیلی خیلی دلتنگتم الان رفتی سفر به کرمانشاه انشاالله سفرتون بی خطر باشه خیلی دوست دارم عزیزه عمه