کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

وبلاگ کیان، مرد کوچک

نگاهی به گذر تابستان سال 94 پسر کوچولوی مامان

1394/12/22 21:18
نویسنده : الناز
605 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلممممممممممحبت

یکساله واقعا فرصت نشد وبلاگت آپ کنم والا خودت نمیذاری. تا میام سراغ لپ تاپ میای جفت پا روی صفحه کیبوردش وامیستی دو تا از کلیدهاشم که کندی... البته مامان هم امسال مشغله کاری برای خودش درست کرد که حتی فرصت نشد تایم هایی هم که بمهمونی میری(منزل باباجون و مادر جون)؛ وبلاگت آپ کنم. خوب اشکالی نداره عوضش کلی عکس ازت گرفتم خاطراتت هم در جان منه. یه شرح حال کلی بگم و بریم سراغ عکسات

الان کیان من، جون من سه سال و شش ماهته، ان شاالله که صدو بیست سالت بشی مامانم. حسابی سر زبون دار شدی و خیلی هم صحبت میکنی ماشالله قدرت درکت هم خیلی خوبه کاملا متوجه کلیه مسایل و موضوعات اطرافت هستی. رنگ مورد علاقت هم زرده همه وسایلت رو زرد انتخاب میکنی کیف ساعت توپ لباس کفش .... و سه چهار ماهی میشه که به سی دی های کارتونی مثل باب اسفنجی ، اسکار و انیمیشن های کارخانه هیولا ها، دانشگاه هیولاها ... رو آوردی و وقتی دیگه نمیدونی چیکار کنی اینارو نگاه میکنی که البته تایم خوبیه برای من که یه نفسی بکشمخسته. عاشق مسافرت هستی و یکی از بازیهات مسافرت بازیه مثلا امسال تولد مامان، بابای مهربون و خوب مارو برد هتل بام رامسر انقدر بهت خوش گذشته بود که تو بازیهات همش میری رامسر و یه چمدون کوچولوی زرد رنگ هم بابا برات خریده که باهاش کلی صفا میکنی. وقتی هم میخوای بری خونه مادرجون کلی وسیله میذاری داخلش و با خودت میبری.

کیان یعنی الان دیگه به سنی رسیدی که مثلا دو سه سال دیگه همه اینا رو خودت یادت باشه؟!!! والا الانم یه وقت از خاطراتت یکی دوسالگیت حرف میزنی که خود مامان بزور یادش میادفرشته. عجب موجوداتی هستید شما بچه های این دوره منکه کلا خاطراتم از شش هفت سالگی یادمه. بگذریم...

سند تصویری یکی از دستاوردهای مورد علاقت

بازی ای کاملا پسرانه

بارفیکس و شیطنت

باقی عکسها در ادامه مطلب...

 

عصرانه مورد علاقه (کاهو و سکنجبین) در تابستانی که گذشت

پدر پسری و تفریح بسیار بسیار مورد علاقت

تلاش بی ثمر مامان برای رفتن به مهد کودک

در تابستان یکماهی بردمت به مهد کودک و خودمم مینشستم تا به محیط و مربیها عادت کنی اما نکردی و تازه دوباره گوش ت هم دچار التهاب شد که بتوصیه پزشکت ادامه ندادیم

تقریبا هر چند روز یبار در مهد تولد یه نینی بود، شما هم که سر کلاست بند نمیشدی و شایدم میومدی تا منو چک کنی ببینی رفتم یا نه؟! و در عین حال دستبردی هم به میز تولدها داشتی

از کلاس و مربی در رفتن و مواجه شدن با جامپینگ بدون باد

مهد کودکی که رفتی یک جامپینگ داشت که یه تایم هایی باد میکردن تا نینی ها بپر بپر بکنن ولی انگار شما توقع داشتی هر وقت میخوای باد باشه اصلا بعشق جامپینگ صبحها بیدار میشدی تا بری مهد کودک

آشنایی با تفنگ ابپاش( که مامان گفت این تفنگ ماله حمامه و هنوز هم در حمام باقی موندهچشمک) منو ببخش مامان ولی ترجیح میدادم خونه خیس نشهخندونک

تفریحات تابستانی رفتن به پارک و کیدزلند(رستوران کودکان)

و یک سفر تابستانه به شمال کشور شهر نوشهر همراه عمو رضا جان و مادر جون

اولین سلفی کیان در بام رامسر

بستنی قیفی خوری های تابستانه

کارد و پنیر ( کیان جون و نهال جون)

کیان و دوست دلبندش وودی

فرا رسیدن شهریور و تولد های نینی های شهریوری

ششم شهریور ماه نود و چهار تولد سه سالگی شادیسا جون و

کیان جون کادو به زیر بغل در حال رفتن یه تولد (بقول خودش دوست خوبم شادیسا )

عکس دو نفریه کیان و پارمین جون در تولد شادیسا جون، هردو محو به یک نقطهزیبا

تعداد عکسها زیاده و دیگه مجبورم به گلچین کردن. خدارو صد هزار بار شکر بخاطر داشتن تو کیان جان و باز هم خداروشکر بخاطر سپری کردن یه تابستان آرام دیگه در کنار تو و بابای خوبت که هردوی شما عشقهای من هستید و نفسم به نفستون بنده.

به امید خدا پست بعدی تولد سه سالگی کیان جون خواهد بود. یک هفته تا پایان سال نود و چهار باقی ست امیدوارم بتونم دفترچه خاطرات امسالت هر چند بطور مختصر ثبت کنم و خاطرات سال جدید نود و پنج رو آغاز کنم.

خدایا به امید تو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)