کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

وبلاگ کیان، مرد کوچک

این پست رو دوست ندارم پس عنوان بی عنوان.

1394/1/1 2:04
نویسنده : الناز
550 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلمبوس

حدود یکساعت دیگه سال تحویل میشه و من دوست داشتم دفتر خاطرات سال 1393 رو ببندم چون هر چه که بود خوب یا بد گذشت. راستش نوشتن این مطلب برام سخت و عذاب آور هست اما به هر حال بخشی از بزرگ شدن تو و من بود پس برات مینویسمش. چند هفته از مهد کودک رفتنت گذشته بود همه چی بنظرم خیلی خوب میومد ساعت خواب و بیدار شدنت خوب تنظیم شده بود، یک روز در میون بین ساعت نه و نیم تا ده به مهد میرفتی، ناهار رو هم اونجا میل میکردی و حسابی خسته میشدی و ساعت یک به خونه میامدیم خیلی راحت به خواب بعدازظهر فرو میرفتی، شبها هم زودتر میخوابیدی و کلی از مهد و بازیها با هم تعریف میکردیم. تا اینکه یه شب بطور ناگهانی گفتی که گوشت درد میکنه بقول خودت مامان گوشم منو گرفته!!! بلافاصله فرداش به مطب دکتر لسانی مراجعه کردیم و دکتر گفت گوشت ملتهبه و باید آنتی بیوتیک مصرف کنی. بعد گذشت پنج روز از مصرف دارو باز پیش دکتر رفتیم اما التهاب گوشت ادامه داشت و دوباره دارو... که اینبار یک هفته بعد از مصرف دارو بمدت چهار شبانه روز تب کردی دکتر برات آزمایش نوشت و متاسفانه عفونت وارد خونت شده بود و دستور بستری داده شد. تب بسیار شدیدی داشتی که حتی با داروهای مسکن قوی هم قطع نمیشد فقط کمی پایین میومد و دوباره بعد از چند ساعت تب بالاااااا. بررسی ها و آزمایشات مختلف توسط متخصص کودکان آقای دکتر بهرامی، متخصص عفونی آقای دکتر ناطقیان و متخصص گوش و حلق و بینی آقای دکتر کیارش شروع شده بود که تا هر کدوم انجام بشه مامان و بابا میمردیم و زنده میشدیم. ده روز بستری بودی آزمایش، سی تی اسکن، سونو ریه، اکو قلب(به دلیل تب و عفونت بالا دکتر مشاور حدس زده بود ممکنه بیماریت کاوازاکی باشه، بیماری که باعث گشاد شدن دریچه و رگهای قلب میشه بخاطر همین قلبت اکو شد که خداروشککککککککککر سالم بودی) خلاصه با انجام سی تی اسکن و نتایج بهتر آزمایش خون و قطع شدن چهل و هشت ساعته تب دکتر بهرامی این بیماری کاوازاکی رد کرد و کانون عفونت شدید سینوسها و گوش اعلام شد، شما از بیمارستان مرخص شدی با ادامه درمان بصورت دارویی که حتی یک داروت گفتن توی ایران نیست ما اقدام کردیم از ترکیه بیارن که به صورت کاملا خداییییییییییی سه عدد از اون شربت تو داروخانه سیزده آبان موجود بود و بابا برای تهیه و خرید با پیک موتوری مثل برق خودش رو به داروخانه رسوند.

پسرم اگه بخوام از شبهایی که در بیمارستان بالا سرت نشستم و یه دنیا غصه خوردم و تنهایی اشک ریختم بگم فکر کنم چندین صفحه بشه حتی یادآوری عذابی که من بخاطر بدن مریض و تب دار تو کشیدم  هم جگرمو میسوزونه پس همین خلاصه کافیه و خداروشککککککککککر که الان سرحال پیش مایی اگرچه هنوز گوشت خوب خوب نشده و تحت درمان دکتر کیارش هستی.

جا داره در اینجا از همه عزیزان(دوستای خوب درجه یکمون خاله زهرا و عمو وحید که بسیار همراهی ویژه داشتن  و باقی دوستانمون، آشنایان،  همکارای بابا و همینطور مادربزرگها، بابابزرگ، عموها، عمه جون، دایی پیمان) که در این دوره سخت با احوالپرسی و ملاقات و نذر و دعاهاشون همراهی مون کردن تشکر ویژه کنم که بسیار باعث قوت قلبمون بود. 

چون این عکس ها رو دوست ندارم در ادامه مطلب میذارم.

جون مامان، عشق مامان، قلبم انقد تب شدیدی داشتی که لختت میکردیمغمگین

وقتی بهت سرم میزدن یا دارو تزریق میکردن دستت یخ میکرد گویا و درد میگرفت بخاطر همین دوست داشتی رو پام بخوابی و دستت رو هم نگهدارمغمگین

بچه های بستری نقاشی هاشونو اینجا نصب میکردن شما هم نقاشی کشیدی اون نقاشی خط خطی های رنگی دایره ای درهم درهم ماله تو عشقم 

این عکس مربوط میشه به یکی دو روز قبل مرخص شدنت که خداروشکر کمی بهتر شده بودی

 

وای خدای من شش دقیقه تا تحویل سال 1394 مونده و آرزوی من برای پسر عزیزم سلامتیییییییی و شادی روز افزون است. خدایا همه مریضها بخصوص کودکان مریض شفا بده که فقط خودت میدونی توی دل پدر مادراشون چی میگذره. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)