پایان شانزده ماهگی و از شیر گرفتن پسرکم
پسرکم
با تمام شدن شانزدهمین ماه از زندگی ت من و بابا جون تصمیم گرفتیم که شما رو از شیر بگیریم. اگه بخوام از احساسم بگم قلبا راضی به این کار نبودم و دوست داشتم تا پایان دوسالگی ت خودم از شیره وجودم بهت بدم اما گاهی زندگی اونطور که دوست داری پیش نمیره.
روزهای اول خیلی سخت بود چون شیر روزانه رو کامل قطع کردم خیلی بی تابی میکردی و دائم بغلم بودی باید سرگرمت میکردم و یا بیرون میبردمت. تا یک هفته شبها موقع خواب و صبحا وقتی بیدار میشدی شیرت میدادم اما بعد از یک هفته اون رو هم قطع کردم. شب اولی که شیر نخوردی تا صبح بیقرار بودی و حسابی گریه و شیون کردی منم پا به پای شما گریه میکردم برای من هم خیلی سخت بود چون شیر دادن به تو برای من هم آرام جان بود این وابستگی عاطفی برای هردومون بود و قطع شیردهی برای هردوی ما سخت بود اما از بغل کردن بوسیدن و نوازش کردنت هیچ دریغ نکردیم تا مبادا صدمه ای به روح لطیفت بخوره. بابا هم خیلی کمک کرد و یک هفته هر روز شما رو به محل کارش میبرد تا سرگرم باشی و هوای ممه به سرت نزنه حتی یک روز کامل هم خونه عمه ریحانه بودی چون میدونستم اونجا بهت خوش میگذره گذاشتمت تا سرگرم باشی. از نوزدهم دی تا به امروز دهم بهمن ماه 1391 حدود سه هفته ست که ممه نخوردی و انگار دیگه با قضیه کنار اومدی البته هنوز یادت نرفته چون وقتی بغلت میکنم دستت رو توی لباسم میکنی و وقتی میبینی از ممه خبری نیست حرصی میشی و منو گاز گاز میکنی اما من بهت حق میدم عزیز دلم این یه دوره سخت زندگی شما بود. من هم تمام سعی ام رو میکنم تا غذاهای مقوی و مورد علاقه ت رو درست کنم خداروشکر نسبت به قبل بهتر غذا میخوری.
یه شب که خیلی بیقرار بودی بردمت حمام تا آب بازی کنی و آروم بشی.
یه روز دیگه وقتی که خیلی بیقرار بودی و گفتم کیان جون دوست داری چیکار کنی با دست میز و شکلات هارو نشون دادی فهمیدم میخوای با اونا بازی کنی منم گذاشتمت روی میز و شکلاتها رو هم در اختیارت همه رو باز کردی گاز زدی با دستت له کردی به سر و صورت و میز مالیدی رو فرش انداختی خلاصه ما هم صبوری کردیم چون شرایطت خاص بود.
دوستت دارم پسرم
ایشالله توی زندگی ت هیچ سختی نباشه که نتونی از پسش بر بیای... امیدوارم همیشه تنت سلامت باشه و روحیه شاد و قوی داشته باشی مرد کوچک من.