کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

وبلاگ کیان، مرد کوچک

سفرنامه کرمانشاه در نوروز 1393

عزیزم در هفته دوم تعطیلات عید نوروز تصمیم بر آن شد که برای دیدار اقوام پدری و عوض کردن آب و هوا به شهر کرمانشاه سفر کنیم. مامان، بابا، شما پسر گلم و عمو محسن سوار بر ماشین ال نودمون که به تازگی خریداری کرده بودیم در دهمین روز بهاری فروردین حدود ساعت سه و نیم بعد از ظهر به سمت کرمانشاه حرکت کردیم. حدود دو ساعت از مسیر رو شما خیلی آقا روی صندلی ماشین نشسته بودی و عمو محسن شما رو سرگرم میکرد میخندیدی و خوشحال بودی بعد از اون خسته شدی و شروع به نق نق کردی بابا ماشین رو کنار زد تا کمی استراحت کنیم. بعد از کمی استراحت و بازی به خواب ناز فرو رفتی تا نیمه های راه خوابیدی بعد که بیدار شدی کمی تنقلات خوردی و دیگه روی صندلی ماشینت بند نشدی ...
20 فروردين 1393

نوزده ماهگی کیان عزیز در نوزدهم فروردین ماه

کیانم نوزدهمین ماهگرد تولدت مبارک مادر. برای من و بابا کنار هم قرار گرفتن اعداد شبیه هم جالبه و همیشه اینو به فال نیک میگیریم و بابا اسمش رو گذاشته اعداد خوشبختی مثل امروز که در نوزدهم فروردین نوزدهمین ماهگرد تولدت هست. ما تاریخ تولدت رو خیلی دوست داریم 91/06/19 قرار گرفتن دوتا عدد 9 و 1 به صورت قرینه برای ما عدد خوشبختیه و تاریخ تولدت به ماه میلادی 09/09/2012 که ماه و روزش شبیه هم هست و ازون عددهای خوشبختی به حساب میاد. از زمان تولدت که نوزدهم شهریور ماه بود بابا عاشق عدد نوزده شده و حتی به اصرار شماره پیراهن فوتبالش رو 19 گرفته و چیز جالب دیگه اینکه امروز بابا برای تعویض پلاک ماشینمون رفت تاریخ صدور روی پلاک ماشین نوزدهم شده...
19 فروردين 1393

شرح روزهای خوب عید

کیان جان در اولین روز سال نو خانواده بابابزرگ و عمه جون برای شام به خونه ما اومدند البته شما شب قبلش خونه بابابزرگ موندی تا مامان بتونه سر فرصت تدارک مهمونی رو ببینه، مهمونی به خوبی برگزار شد اما شما که انگاری در خوردن کاکائو و آجیل زیاده روزی کرده بودی صورتت قرمز و تنت خارش گرفته بود و حسابی در مقابل خوابیدن مقاومت میکردی خلاصه به سختی خوابیدی.   دومین روز عید همراه بابا جون به پارک رفتی و کلی با بچه های هم سن خودت بازی کردی من هم حین شستن و مرتب کردن ظرفهای شب قبل با وجود پنجره آشپزخونه که رو به زمین بازی پارک باز میشه از دیدن شما در حال دویدن و بازی و ارتباط برقرار کردن با نینی ها لذت میبردم. عصر روز دم عید هم به خونه مام...
7 فروردين 1393

سال نو مبارک عشقم

پسر نازنینم   دومین عید نوروز زندگی ت مبارک باشه. یادم میاد سال گذشته لحظه تحویل سال در  خواب ناز بودی و شب عید اولین دندونت در اومده بود و اولین کوتاهی موهات رو انجام دادیم و در آخرین روز سال 1392 برای اولین بار صبح که از خواب بیدار شدی از تختت پایین اومدی، چند وقتی بود که میله ریلی تختت رو پایین زده بودم تا وقتی بیدار میشی بتونی پایین بیای اما وقتی بیدار میشدی یا توی تختت مشغول بازی میشدی یا گریه میکردی که بیام بغلت کنم، فدات شم میترسیدی پایین بیای، با اینکه میله ریلی پایینه اما بازم ارتفاعش برای شما زیاد بود. دیگه حسابی حرف میزنی البته با زبون خودت و ما مفهوم جمله هات رو نمیفهمیم. چند تا کلمه...
3 فروردين 1393

پسر عزیزم هجده ماهگی ت مبارک

قشنگم یک سال و نیم پر از لذت مادر شدن رو در کنار تو پسر عزیزم پشت سر گذاشتم و هزاران بار خداروشکر به خاطر اینکه تو رو به ما داد. قشنگیه هجده ماهگی ت اینه که تقریبا در آستانه عید باستانی نوروز هست و شور و نشاط مضاعفی توی خونمون بوجود اومده. و احساس میکنم وارد مرحله جدید و نویی از زندگی میشی.  فردا هم نوبت واکسن هجده ماهگی ت هست امیدوارم زیاد اذیت نشی. در ماهی که پشت سر گذاشتیم علاقه خوبی به حرف افتادن نشون دادی بیشتر کلمات که از ما میشنوی رو تکرار میکنی گاهی دوباره استفاده میکنی و گاهی انگار در حافظه ت ذخیره میکنی تا بعدا به کار ببری. سعی میکنی با حرف زدن منظورت رو به ما بفهمونی عزیز دلم. مثلا وقتی آب میخوای با اون صدای نازت و...
20 اسفند 1392

حال و هوای اسفند ماه

پسر عزیزم، کیانم همیشه از بچگی م ماه اسفند برام یه ماه خاص و پر از هیجان بوده (و شاید برای خیلی از آدمهای دیگه به خاطر فرهنگ و آداب خاص کشورمون اینطور بوده باشه) خونه تکونی، خرید لباس های نو که موقع سال تحویل و دید و بازدید عید میپوشیدیم، تخم مرغ هایی که مادربزرگم به تعداد نوه هاش به من میداد تا رنگشون کنم و سبز کردن سبزه، خرید ماهی گلی و سفره هفت سین بزرگی که وسط خونه مادربزرگم پهن میشد و لحظه سال تحویل که حتی اگه نیمه شب هم بود ما بیدار میشدیم و گرفتن عیدی از بزرگترها... خلاصه همه اینها برام خیلی دوست داشتنی بود و هست و دلم میخواد که من هم در ماه اسفند فضایی در خونه ایجاد کنم که تو هم از همین دوران کودکی ت واسه رسیدن عید نوروز(ع...
5 اسفند 1392

پدر و پسری

اولین عکس کیان با بابا جونش ( گرمترین و امن ترین آغوش دنیا )   وقتی کیان و بابا جونش با هم میخوابن   فیس تو فیس دوست دارم مثل بابام باشم   بابای فداکار در پاسی از شب تا مامان غذا رو آماده میکنه یه چرت بزنیم بابا جون عشقولانه پدر و پسر وقتی کیان و باباجونش با هم تنها میشن یه روز خوب بهاری در پارک جنگلی سرخه حصار همراه بابا جونم   حضور کیان همراه بابا در زمین فوتبال ما عاشق کارهای پر هیجانیم -------------------------------------------------------------------------------------------------...
5 اسفند 1392