روزهای خوب خرید سیسمونی
کیانم
روزهایی که توی دلم بودی عجب روزهای پر اضطراب و در عین حال شیرینی بود... با همه اون نگرانی ها به خاطر سالم بودنت توی دلم با یه ذوق بی نظیر دنبال خرید سیسمونی بودم تک تک وسایلت رو به همراه بابا محمد خریدیم یادمه یه روز با مامانی رفتیم خیابون بهار انقدر با وسواس دنبال وسایل سیسمونی بودم و از این مغازه به اون مغازه میرفتم که مامانی گفت من دیگه باهات نمیام پا ندارم این همه بگردم. ازون به بعد با بابا محمد چقدر رفتیم و اومدیم یه وقتها چهار پنج ساعت رو فقط صرف خرید چند تا تیکه لباس میکردیم. هنوز هم وقتی به خیابون بهار میرم همون احساس خوب بهم دست میده. حدودا شش ماهه بودم که سرویس تخت و کمدت رو هم از شرکت یاسمین آوردن و نصب کردن. اون روزها اتاقت برای من و بابا محمد پر از شادی و آرامش بود البته الان هم همینطوره هر وقت درمانده و خسته میشم میرم توی اتاقت و به پرده آبی رنگ و زیباش نگاه میکنم بعد ناخودآگاه اون روزهایی که توی دلم بودی یادم میاد با همه اون شور و هیجان ها برای به دنیا اومدنت اونوفته که ذهنم آروم میشه. از مامانی هم بابت سیسمونی کامل و خوبی که برات خرید از همیجا تشکر میکنم و امیدوارم همیشه سلامت باشی مادرم.
خدایا شکرت که به ما بچه دادی به خاطر همه نعمت هات و سلامتی که به ما دادی ازت ممنونم.
تخت خواب عشق مامان باباش
گهواره
براکت
وسایل بهداشتی
وسایل غذاخوری نفسم
کریر
روروئک
از بین همه لباس های قشنگی که برات خریده بودیم من عاشق این لباست بودم تا شب یلدا تنت کنم هندونه خوردنی مامان
اینم یه عکس سه تایی از قبل به دنیا اومدنت